تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
پرواز و
آدرس
hamedtizpar.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
حکايت
طايفه ی دزدان عرب بر سر کوهی نشسته بودند و منفذ کاروان بسته و رعيت بلدان از مکايد ايشان مرعوب و لشکر سلطان مغلوب . بحکم آنکه ملاذی منيع از قله ی کوهی گرفته بودند و ملجاء و ماوای خود ساخته . مدبران ممالک آن طرف در دفع مضرات ايشان مشاورت همی کردند که اگر اين طايفه هم برين نسق روزگاری مداومت نمايند مقاومت ممتنع گردد.
درختى كه اكنون گرفته است پاى
به نيروى مردى برآيد ز جاى
و گر همچنان روزگارى هلى
به گردونش از بيخ بر نگسلى
سر چشمه شايد گرفتن به بيل
چو پر شد نشايد گذشتن به پيل
سخن بر اين مقرر شد که يکی به تجسس ايشان برگماشتند و فرصت نگاه داشتند تا وقتی که بر سر قومی رانده بودند و مقام خالی مانده ، تنی چند مردان واقعه ديده ی جنگ ازموده را بفرستادند تا در شعب جبل پنهان شدند . شبانگاهی که دزدان باز آمدند سفر کرده و غارت آورده سلاح از تن بگشادند و رخت و غنيمت بنهادند ، نخستين دشمنی که بر سر ايشان تاختن آوردد خواب بود . چندانکه پاسی از شب درگذشت ،
قرص خورشيد در سياهى شد
يونس اندر دهان ماهى شد
دلاورمردان از کمين بدر جستند و دست يکان بر کتف بستند و بامدادان به درگاه ملک حاضر آوردند . همه را به کشتن اشارت فرمود . اتفاقا در آن ميان جوانی بود ميوه ی عنفوان شبابش نورسيده و سبزه ی گلستان عذارش نودميده . يکی از وزرا پای تخت ملک را بوسه داد و روی شفاعت بر زمين نهاد و گفت : اين پسر هنوز از باغ زندگانی برنخورده و از ريعان جوانی تمتع نيافته . توقع به کرم و اخلاق خداونديست که به بخشيدن خون او بربنده منت نهد .. ملک روی از اين سخن درهم کشيد و موافق رای بلندش نيامد و گفت :
پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است
تربيت نااهل را چون گردكان برگنبد است
بهتر اين است كه نسل اين دزدان قطع و ريشه كن شود و همه آنها را نابود كردند، چرا كه شعله آتش را فرو نشاندن ولى پاره آتش رخشنده را نگه داشتن و مار افعى را كشتن و بچه او را نگه داشتن از خرد به دور است و هرگز خردمندان چنين نمى كنند:
ابر اگر آب زندگى بارد
هرگز از شاخ بيد بر نخور
با فرومايه روزگار مبر
كز نى بوريا شكر نخورى
وزير، سخن شاه را طوعا و کرها پسنديد و بر حسن رای ملک آفرين گفت و عرض كرد: راى شاه دام ملکه عين حقيقت است ، چرا كه همنشينى با آن دزدان ، روح و روان اين جوان را دگرگون كرده و همانند آنها نموده است . ولى ، ولى اميد آن را دارم كه اگر او مدتى با نيكان همنشين گردد، تحت تاءثير تربيت ايشان قرار مى گيرد و داراى خوى خردمندان شود، زيرا او هنوز نوجوان است و روح ظلم و تجاوز در نهاد او ريشه ندوانده است و در حديث هم آمده :
كل مولود يولد على الفطرة فابواه يهودانه او ينصرانه او يمجسانه .
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب كهف روزى چند
پى نيكان گرفت و مردم شد
گروهى از درباريان نيز سخن وزير را تاءكيد كردند و در مورد آن جوان شفاعت نمودند. ناچار شاه آن جوان را آزاد كرد و گفت : بخشيدم اگر چه مصلحت نديدم .
دانى كه چه گفت زال با رستم گرد
دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد
ديديم بسى ، كه آب سرچشمه خرد
چون بيشتر آمد شتر و بار ببرد
فی الجمله پسر را بناز و نعمت براوردند و استادان به تربيت همگان پسنديده آمد . باری وزير از شمايل او در حضرات ملک شمه ای می گفت که تربيت عاقلان در او اثر کرده است و جهل قديم از جبلت او بدر برده . ملک را تبسم آمد و گفت :
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمى بزرگ شود
سالی دو برين برآمد. طايفه ی اوباش محلت بدو پيوستند و عقد موافقت بستند تا به وقت فرصت وزيبر و هر دو پسرش را بکشت و نعمت بی قياس برداشت و در مغازه ی دزدان بجای پدر نشست و عاصی شد. ملک دست تحير به دندان گزيدن گرفت و گفت :
شمشير نيك از آهن بد چون كند كسى ؟
ناكس به تربيت نشود اى حكيم كس
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست
در باغ لاله رويد و در شوره زار خس
زمين شوره سنبل بر نياور
در او تخم و عمل ضايع مگردان
نكويى با بدان كردن چنان اس
كه بد كردن بجاى نيكمردان
* * * *
حکايت
ملک زاده ای را شنيدم که کوتاه بود و حقير و ديگر برادران بلند و خوبروی . باری پدر به کراهت و استحقار درو نظر می کرد . پسر بفراست استيصار بجای آورد و گفت : ای پدر ، کوتاه خردمند به که نادان بلند . نه هر چه بقامت مهتر به قيمت بهتر . اشاة نظيفة و الفيل جيفية.
اقل جبال الارض طور و انه
لاعظم عندالله قدرا و منزلا
آن شنيدى كه لاغرى دانا
گفت بار به ابلهى فربه
اسب تازى وگر ضعيف بود
همچنان از طويله خر به
پدر بخنديد و ارکان دولت پسنديد و برادران بجان برنجيدند.
تا مرد سخن نگفته باشد
عيب و هنرش نهفته باشد
هر پيسه گمان مبر نهالى
شايد كه پلنگ خفته باشد
شنيدم که ملک را در آن قرب دشمنی صعب روی نمود . چون لشکر از هردو طرف روی درهم آوردند اول کسی که به ميدان درآمد اين پسر بود . گفت :
آن نه من باشم که روز جنگ بينی پشت من
آن منم گر در ميان خاک و خون بينی سری
کان که جنگ آرد به خون خويش بازی می کند
روز ميدان وان که بگريزد به خون لشکری
اين بگفت و بر سپاه دشمن زد و تنی مردان کاری بينداخت . چون پيش پدر آمد زمين خدمت ببوسيد و گفت :
اى كه شخص منت حقير نمود
تا درشتى هنر نپندارى
اسب لاغر ميان ، به كار آيد
روز ميدان نه گاو پروارى
آورده اند که سپاه دشمن بسيار بود و اينان اندک . جماعتی آهنگ گريز کردند. پسر نعره زد و گفت : ای مردان بکوشيد يا جامه زنان بپوشيد . سواران را به گفتن او تهور زيادت گشت و بيکبار حمله آوردند . شنيدم که هم در آن روز بر دشمن ظفر يافتند. ملک سر و چشمش ببوسيد و در کنار گرفت و هر روز نظر بيش کرد تا وليعهد خويش کرد. برادران حسد بردند و زهر در طعامش کردند. خواهر از غرفه بديد ، دريچه بر هم زد . پسر دريافت و دست از طعام کشيد و گفت : محال است که هنرمندان بميرند و بی هنران جای ايشان بگيرند.
كس نيابد به زير سايه بوم
ور هماى از جهان شود معدوم
پدر را از اين حال آگهی دادند. برادرانش را بخواند و گوشمالی بجواب بداد. پس هريکی را از اطراف بلاد حصه معين کرد تا فتنه و نزاع برخاست که:ده درويش در گليمى بخسبند و دو پادشاه در اقليمى نگنجند.
نيم نانى گر خورد مرد خدا
بذل درويشان كند نيمى دگر
ملك اقلمى بگيرد پادشاه
همچنان در بند اقليمى دگر
* * * *
حکايت
يكى از ملوک خراسان ، محمود سبکتکين را در عالم خواب ديد كه جمله وجود او ريخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشمخانه همی گرديد و نظر می کرد. ساير حکما از تاويل اين فرو ماندند مگر درويشی که بجای آورد و گفت : هنوز نگران است که ملکش با دگران است.
بس نامور به زير زمين دفن كرده اند
كز هستيش به روى زمين يك نشان نماند
وان پير لاشه را كه نمودند زير خاك
خاكش چنان بخورد كزو استخوان نماند
زنده است نام فرخ نوشيروان به خير
گرچه بسى گذشت كه نوشيروان نماند
خيرى كن اى فلان و غنيمت شمار عمر
زان پيشتر كه بانگ بر آيد فلان نماند
* * * *
عنوان کتاب : گلستان سعدی
نويسنده : سعدی
تايپ : ليلا اکبری
باب اول در عبرت پادشاهان
حکايت
در يكى از جنگها، عده اى را اسير كردند و نزد شاه آوردند. شاه فرمان داد تا يكى از اسيران را اعدام كنند. اسير كه از زندگى نااميد شده بود، خشمگين شد و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد كه گفته اند: هر كه دست از جان بشويد، هر چه در دل دارد بگويد.
وقت ضرورت چو نماند گريز
دست بگيرد سر شمشير تيز
ملک پرسيد: اين اسير چه مى گويد؟
يكى از وزيران نيک محضر گفت : ای خداوند همی گويد:
والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس
ملک را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت.وزير ديگر که ضد او بود گفت : ابنای جنس مارا نشايد در حضرت پادشاهان جز راستی سخن گفتن.اين ملک را دشنام داد و ناسزا گفت . ملک روی ازين سخن درهم آمد و گفت : آن دروغ پسنديده تر آمد مرا زين راست که تو گفتی که روی آن در مصلحتی بود و بنای اين بر خبثی . چنانكه خردمندان گفته اند: دروغ مصلحت آميز به ز راست فتنه انگيز
هر كه شاه آن كند كه او گويد
حيف باشد كه جز نكو گويد
و بر پيشانى ايوان كاخ فريدون شاه ، نبشته بود:
جهان اى برادر نماند به كس
دل اندر جهان آفرين بند و بس
مكن تكيه بر ملك دنيا و پشت
كه بسيار كس چون تو پرورد و كشت
چو آهنگ رفتن كند جان پاك
چه بر تخت مردن چه بر روى خاك
* * * *
181- جوزجان محلى بوده بين مرو و بلخ و از بلاد خراسان محسوب مى شده است . (تتمة المنتهى ص 95) شعر معروف دعبل خزاعى اشاره به قبر يحيى و ابراهيم بن عبدالله محض (قتيل باخمرى ) است ، آنجا كه مى گويد:
و اخرى بارض الجوزجان محلها
و اينك نزديك گنبد قابوس ، بين استرآباد و بجنورد، مرقد و بارگاه مجللى منسوب به يحيى بن زيد مى باشد، و ظاهرا اين قول صحيحتر به نظر ميرسد از قول ديگر به اينكه مرقد حضرت يحيى در افغانستان است .
و قبر ببا خمرى لدى الغربات
182- گويا حريف زيد و فرزند رشيدش يحيى نشدند كه نزديك بيايند و با شمشير آن دو بزرگوار بقتل برسانند لذا هر دو را با تير شهيد كردند!
183- مقاتل الطالبيين ص 113 - قابل توجه اينكه در اين سال در خراسان تمام پسرهائى كه متولد شدند مردم خراسان نام آنها را زيد يا يحيى گذاشتند و اين خود حاكى از علاقه شديد مردم به زيد و يحيى و نهضت اين دو مرد الهى ، و تنفر مردم از دستگاه بنى اميه بود.
184- در كتب تواريخ نقل شده وقتى كه زيد به شام رهسپار بود، همسرش همراه زيد بود، در راه درد مخاض ، همسر زيد را گرفت ، بناچار وارد معبد يك مسيحى شدند، اتفاقا آن روز، روز ميلاد حضرت مسيح (ع ) بود، در همانجا پسرى از همسر زيد به دنيا آمد كه زيد، او را عيسى نام گذاشت : اين كودك همين عيسى بن زيد است كه داستانش را در متن مى خوانيد.
185- فرزند عبدالله محض كه داستان شهادتش بعدا خاطرنشان مى شود.
186- و اين در حقيقت يك نوع تطميع بود كه عيسى را از مخالفت بازدارد.
187- مقاتل الطالبيين ص 296 و عمدة الطالب .
188- مقاتل الطالبيين صفحه 294.
189- اينها مردان باشهامتى بودند كه در نهضت عيسى همكارى نزديك و وسيع داشتند.
190- مقاتل الطالبيين ص 304.
191- عبدالله محض برادر حسن مثلث و فرزند حسن بن حسن مجتبى (ع ) است كه مادرش فاطمه (ع ) دختر سيد الشهداء بوده است .
192- منظور از حسن مثلث ، برادر عبدالله محض ، حسن بن حسن بن امام حسن مجتبى است .
193-و همچنين در اين عصر و قبل و بعدش عده اى از مردان آزادانديش از آل حسين (ع ) از فرزندان زيد بن على بن الحسين (ع ) و... طبق وظيفه امر به معروف و نهى از منكر نهضت كردند و شهيد شدند.
194- ابواء نام منزلى است بين مكه و مدينه .
195- درباره فضائل معنوى محمد بن عبدالله به كتاب اقبال الاعمال سيد بن طاووس اعمال ماه محرم مراجعه شود.
196- زندان آنچنان تاريك بود كه شب را از روز تشخيص نمى دادند، و براى نماز، قرآن را به پنج قسمت تقسيم بندى كرده بودند، و آنرا از حفظ مى خواندند و بر سر يك پنجم كه مى رسيدند، يك نماز مى خواندند.
197- جالب اينكه : محمد و ابراهيم در خفا توسط افرادى براى پدرشان عبدالله كه در زندان بود پيغام مى فرستادند كه اگر اجازه بدهى ما آشكار شويم ، چه آنكه اگر ما كشته شويم ، بهتر از آن است كه عده اى از فرزندزادگان رسول اكرم (ص ) كشته شوند، عبدالله در جواب آنها گفت :
((اگر منصور نمى گذارد شما بسان جوانمردان زندگى كنيد، منع نمى كند كه چون جوانمردان بميريد)) اشاره به اينكه در فكر ما نباشيد دنبال هدف را بگيريد. (مقاتل الطالبيين )
198- اقتباس از عمدة الطالب ص 83 و مقاتل الطالبيين ج 2 و تاريخ يعقوبى ج 2 ص 370.
199- حميد بن قحطبه ، محمد را به قتل رساند و سرش را از بدن جدا كرد و براى منصور فرستاد، منصور براى عبرت مردم ، دستور داد آن سر را در كوفه نصب كردند و سپس در شهرها گردش دادند، محمد در سن 45 سالگى در ماه رمضان 145 هجرى شهيد شد و خواهرش زينب و دخترش فاطمه جسدش را برداشته و در قبرستان بقيع دفن كردند.
200- چنانكه ابوالفرج اصفهانى اين مطلب را در كنار مقاتل الطالبيين ج 2 ص 251 نقل كرده است .
201- ابراهيم در سن 48 سالگى در ماه ذيحجه سنه 145 (يا 25 ذيقعده اين سال ) به اين گونه در راه امر به معروف و نهى از منكر شهد شهادت نوشيد، و به دستور منصور سرش را براى پدرش عبدالله (كه در زندان مدينه بود) بردند عبدالله سر ابراهيم را گرفت و به سينه اش چسبانيد و گفت :
((خوش آمدى اى ابراهيم خدا ترا رحمت كند، تو به خوبى به عهد و پيمان خدا وفا كردى )).
خداوند افرادى مانند تو را ستوده و چنين فرموده :
((الذين يوفون بعهد الله و لا ينقضون الميثاق )):
((آنانكه به عهد خدا وفا مى كنند و پيمان او را نمى شكنند)) (رعد-19) (مروج الذهب ج 3 ص 299 - شجره طوبى ج 1 ص 178)
ربيع (آورنده سر از ناحيه منصور) به عبدالله گفت : ابراهيم چگونه بود؟
عبدالله گفت آنچنان بود كه شاعر گويد:
فتى كان يحميه من الذل سيفه
((جوانى بود كه شمشيرش او را از ذلت باز مى داشت ، و در شاءن او همين بس كه هرگز به گرد گناه نمى گشت .))
و يكفيه سوآت الذنوب اجتنابها
202- در اين باره به كتاب هاى مروج الذهب ج 4 ص 148 و 149 و تاريخ يعقوبى ج 2 ص 377 و عمدة الطالب ص 88 و مقاتل الطالبيين ج 2 ص 145 - 152 و ((الشيعة و الحاكمون )) مراجعه شده است .
در اينجا بيان اين مطلب لازم است كه ، در بعضى از نقلها آمده كه عبدالله محض يا فرزندانش و همچنين افراد ديگرى چون زيد بن امام سجاد و... ادعاى خلافت و امامت مى كردند، و قيامشان به خاطر رياست بوده است ؟
پاسخ اين اعتراض و سؤ ال را بطور مفصل علماى ما در جاى خود داده اند، كوتاه سخن اينكه : هيچ اعتبارى به اين نقلها پس از آنهمه رواياتى كه از ائمه اطهار (ع ) در شاءن و فضيلت اين مردان بزرگ نقل شده ، نيست ، و گويا دشمنان براى خنثى كردن شايستگى اين نهضتها، به نقل اين جعليات اقدام كرده اند، و از طرفى اگر در بعضى از موارد آنها مستقيما با امام وقت تماس نداشتند براى حفظ امام (ع ) بوده است ، تا دستگاه بنى اميه و بنى عباس بارتباط آنها با امام (ع ) پى نبرند.
به هر حال طبق روايات ما كه امام صادق (ع ) پس از شنيدن شهادت اين مردان بزرگ سخت گريه كرد، از اين نكته روشن مى شود كه اينها افرادى هستند كه مبارزاتشان مورد رضايت آل محمد (ص ) بوده است ، مؤ يد اين معنى روايات زيادى است از جمله روايت خلاد بن عمير كندى است كه در آن تصريح شده امام صادق (ع ) پس از آنكه آل حسن (ع ) را ياد كرد و گريست فرمود: پدرم از فاطمه دختر حسين (مادر عبدالله محض ) روايت كرد كه امام حسين (ع ) فرمود: اى فاطمه ! چند نفر از فرزندان تو مقتول خواهند شد كه ما سبقهم الاولون و لم يدركهم الاخرون :
((پيشينيان از آنها سبقت نگرفته اند و آيندگان به مقام آنها نمى رسند))...
در اين باره به كتاب زيد الشهيد نوشته علامه مقرم مراجعه كنيد.
203- از اينرو وى را حسن مثلث خوانند چون سومين كس در دودمان پيامبر (ص ) است كه حسن نام دارد، اولى امام حسن مجتبى (ع ) دومى فرزندش حسن مثنى است .
204- ج 2 ص 136.
205- مقاتل الطالبيين ط بيروت ج 1 ص 136.
206- فخ بفتح خاء نام محلى است در حدود يك فرسخى مكه كه حسين بن على بن حسن مثلث روز هشتم ذيحجه بسال 169 هجرى با عده اى از ياران و بستگان خود در اين سرزمين در راه مبارزه با حكومت موسى هادى عباسى ، شهد شهادت نوشيدند (مروج الذهب ج 4 ص 185).
207- اقتباس از كتابهاى مروج الذهب ج 4 ص 185 - و مقاتل الطالبيين چاپ بيروت ج 1 و ج 2 از صفحه 319 تا 330.
208- مقاتل الطالبيين ج 2 ص 328.
209- مقاتل الطالبيين صفحه 325 تا 333.
210- كميت بن زيد اسدى از اكابر شعراى شيعه از دودمان بنى اسد است كه معاصر با امام باقر و امام صادق (ع ) بوده و مدح ايشان ، قصائد غرا سروده است . او كسى است كه امام باقر (ع ) اين دعا را درباره اش كرد: ((لاتزال مؤ يدا بروح القدس ما دمت تقول فينا)):
((هميشه از طرف روح القدس تاءييد باشى تا هنگامى كه در شاءن ما سخن مى گوئى )).
(مجالس المؤ منين ج 2 ص 498).
211- الاغانى ج 10 ص 115.
212- خزانه الادب ص 69 و شرح الشواهد ص 13.
213- الغدير ج 2 ص 182.
214- الغدير ج 2 ص 188.
215- الدرجات الرفيعة ص 574 - الغدير ج 2 ص 204 - سفينة البحار ج 2 ص 496.
216- علامه بزرگ شيخ مفيد در ارشاد مى گويد: خانه اش را نيز ويران نمودند (ارشاد ص 225).
217- شهامت و وفاى زنان بنى اسد در پيشانى تاريخ نوشته شده است و مورد فوق يكى از موارد آن است .
218- الدرجات الرفيعة ص 574.
219- فرزند كميت بنام ((مستهل )) نيز از افراد با كمال بود، و از شعراى معروف آن زمان به شمار مى رفت ، چنانكه در فهرست ابن نديم ص 233 اين مطلب آمده است .
220- الاغانى ج 15 ص 130 - الغدير ج 2 ص 211 - 212 - كميت در سال 60 هجرى متولد شد و بسال 126 هجرى در سن 66 سالگى ، در زمان خلافت مروان بن محمد از دنيا رفت .
(الغدير ج 2 ص 211).
221- دعبل (به كسر دال و سكون عين و بكسر باء و سكون لام ) لقب او است و درباره نام اصلى او چند قول است ، جمعى گفته اند كه نام او محمد بوده است او از طايفه خزاعى منسوب به بديل بن ورقاء كه از اصحاب رسول اكرم (ص ) بود، ميباشد، اين طايفه بدوستى آل محمد (ص ) معروفند، معاويه مى گفت : خزاعيان در دوستى على بن ابيطالب به آنجا رسيده اند كه اگر زنانشان نيز مى توانستند با ما پيكار مى كردند.
222- طبقات الشعراء لابن المعتز ص 125 - الغدير ج 2 ص 369368 - تاءسيس الشيعه العلوم الاسلام ص 193.
223- تاريخ ابن خلكان ج 1 ص 197.
224- محل درس آيات (ائمه اطهار) از تدريس خالى شده و محل نزول وحى چون بيابان خالى گشته است .
225- حق آنانرا در دست ديگران مى بينم ، دستشان از حقشان تهى است .
226- قبرى هم در طوس است ، وه چه مصيبت بزرگى كه اعماق وجود انسان را با شعله هاى خود مى سوزاند.
227- اين قبرها همچنان برقرارند، تا خداوند قائم (ع ) را ظاهر سازد، همان كسى را كه حزن و غم را از ما محو مى كند.
228- به اين ترتيب او هر جا قدم مى گذاشت ، براى بزرگداشت اهلبيت (ع ) با بيان خود تلاش مى كرد.
229- سفينة البحار ج 2 ص 447 - عيون اخبار الرضا ج 2 ص 266263.
230- الغدير ج 2 ص 385 - تاءسيس الشيعه لعلوم الاسلام ص 194.
231- ابتداى شعر از پادشاهى شد و پايان آن نيز از پادشاهى ، منظور از پادشاه اول امرء القيس است و از پادشاه دوم ، ابوفراس مى باشد. (قاموس الرجال ج 10 ص 157).
232- المنجد فى الاعلام - آل حمدان در اواخر حكومت بنى عباس ، بودند و بر اثر تشيع و دفاعشان از اهلبيت (ع ) مورد غضب بنى عباس واقع شدند، ولى آنها به مبارزه خود ادامه دادند تا براى خود حكومتى تشكيل دادند (در اين باره به مجالس المؤ منين ج 2 ص 335 تا 338 مراجعه كنيد).
233- كفار روم در بعضى از وقايع ، ابوفراس را اسير كرده بودند، حتى در اين واقعه تيرى به رانش اصابت كرده بود، و اين موضوع بسال 348 هجرى واقع شد، سيف الدوله وى را بسال 355 (يعنى پس از 7 سال اسارت ) با پول خريدارى كرده و آزاد ساخت ، جالب اينكه اشعار بسيارى در ديوانش آمده كه در اين ابام اسارت سروده است . (روضات الجنات ).
234- اين قصيده از اين رو به نام ((شافيه )) است كه در آن تشفى خاطر خود و ساير مؤ منين نموده است .
235- 59 شعر از اين قصيده در كتاب مجالس المؤ منين ج 2 ص 413 ذكر شده است - اين قصيده با ترجمه و شرحش به صورت يك كتاب مستقلى تاءليف ((سيد ابى جعفر محمد بن امير الحاج حسينى )) چاپ شده است . (قاموس الرجال ج 10 ص 157 - ناسخ التواريخ ).
236- اين شاعر و عالم آزاد انديش ، همواره مى كوشيد تا حكومت را از چنگال دشمنان بيرون آورد، ولى سرانجام كه براى تصرف شهر حمص (از شهرهاى فعلى سوريه ) لشكر كشيده بود، قواى دشمن او را گرفتند و بر اثر ضربات بسيارى از ناحيه دشمن به او رسيده بود، در راه به درجه شهادت رسيد و اين واقعه در سال 320 قمرى اتفاق افتاد. (مجالس المؤ منين ج 2 ص 412 - وقايع الايام (صيام ) حاشيه ص 90).
237- پدر فرزدق از كريمان روزگار و صاحب شتران بى شمار بود و درباره جدش صعصعه مى نويسند در زمان جاهليت 360 دختر بچه خريدارى كرد تا آنها را زنده به گور نكنند، و هر يك از آنها را به دو شتر ماده و يك شتر نر مى خريد. (در اين باره به كتاب الكنى و الالقاب ج 3 ص 32 مراجعه شود).
238- قاموس الرجال ج 7 ص 306.
239- يعنى چون هدف ما حق و سريره ما تقوى و پرهيزكارى است ، بنابراين از خدا دور نشده ايم - ناگفته نماند كه قضا و قدر موجب سلب اختيار نيست ، بلكه سرنوشت هركس در دست خود او است ، بنابراين قضا و قدر در قلمرو اختيار خواهد بود. در اين باره به كتابهاى كلامى مراجعه شود.
240- قاموس الرجال ج 7 ص 306.
241- مجالس المؤ منين ج 2 ص 497.
242- مدرك قبل ص 496 بنقل از كتاب غرر.
243- قاموس الرجال ج 7 ص 310.
244- از لحاظ قاعدة ادبى بايد الحجرالاسود يعنى صفت و موصوف هر دو با الف و لام نوشته شود ولى معمولا بصورت فوق مى نويسند.
245- اين شخص كسى است كه سنگريزه هاى سرزمين بطحاء او را مى شناسند كعبه و زمين حرم و بيرون حرم او را مى شناسند، اين فرزند بهترين بندگان خداست اين مرد پاك و پرهيزكار و سرشناسى است ، وقتى كه قريش او را مى نگرند، سخنگوى آنها گويد:
كرم و بزرگوارى ها باين شخص منتهى شده است .
نزديك بود دست آنحضرت را ((ركن حطيم )) جهت معرفتى كه بكف دست آن بزرگوار دارد، وقتى كه حضرت براى استلام حجر آمد جذب كند.
اين كه ميگوئى من او را نمى شناسم باو ضرر نمى رساند، او را اگر بفرض نمى شناسى ، عرب و عجم او را مى شناسند.
246- اين اشعار در كتابهاى ، مجالس المؤ منين ج 2 ص 493 و كشف الغمه ج 2 ص 298 و بحار چاپ قديم ج 11 ص 36 مذكور است .
247- نورالدين عبدالرحمن جامى ، از دانشمندان و شعراى نامى قرن نهم و از اديبان زبردست و عارفى است كه داراى آثار علمى بسيار از قبيل :
هفت اورنگ ، سلسلة الذهب ، نقد النصوص فى شرح الفصوص ، نفحات الانس ، بهارستان و غيره است . وى در روز 23 شعبان سال 817 قمرى در خرجرد جام خراسان متولد شد، تخلص به ((جامى )) بمناسبت نام زادگاهش مى باشد. (دائرة المعارف فرهنگ و هنر ص 39).
248- اشعار او در اين زمينه در حدود صد بيت است ، در قسمت آخر مى گويد:
قصه مدح بوفراس رسيد
چون بدان شاه حقشناس رسيد
ازدرم بهر آن نكو گفتار
كرد حالى روان ده و دو هزار
بوفراس آن درم نكرد قبول
گفت مقصود من خدا و رسول
قلته خالصا لوجه الله
لا لان استفيض ما اعطاه
قال زين العباد و العباد
مانؤ ديه عوض لانرتاد
زآنكه ما اهلبيت احسانيم
هر چه داديم باز نستانيم
ابر جوديم بر نشيب و فراز
قطره از ما به ما نگردد باز
آفتابيم بر سپهر علا
نفتد عكس ما ديگر سوى ما
چون فرزدق به آن وفا و كرم
گشت بينا قبول كرد درم
از براى خداى بود و رسول
هر چه آمد از او چه رد چه قبول
بود از آنهر دو قصدش الحق حق
مى كنم من هم از فرزدق دق
صادقى از مشايخ حرمين
چون شنيد اين نشيد دور از شين
گفت نيلى مراضى حق را
بس بود اين عمل فرزدق را
كه جز اينش زدفتر حسنات
برنيايد، نجات يافت نجات
مستعد شد رضاى رحمان را
مستحق شد رياض رضوان را
زانكه نزديك حاكم جائر
كرد حق را براى حق ظاهر
مادح اهلبيت در معنى
مدحت خويشتن كند يعنى
مؤ منم ، موقنم ، خداس شناس
وزخدايم بود اميد و هراس
از كجيها در اعتقادم پاك
نيست از جور كج نهادم باك
دوستدار رسول و آل و يم
دشمن خصم بد خصال و يم
جوهر من زكان ايشانست
رخت من از دكان ايشانست
همچو سلمان شدم زاهل البيت
گشت روشن چراغ من از زيت
انا مولى لهم و مولى القوم
كان منهم و لا اخاف اللوم
مست عشقند عاشقان دايم
لا يخافون لومة لائم
چون بود عشق عاشقان درسم
كى زكيد منافقان ترسم
249- در اين باره ار كتابهاى : الكنى و الالقاب ج 3 ص 25 و قاموس الرجال ج 7 ص 309 - 311 و مجالس المؤ منين ج 2 ص 492 - 498 و كشف الغمه ج 2 ص 267 و بحارج 11 (چاپ قديم ) ص 36 و تنقيح المقال ج 2 باب الفاء استفاده شده است .
250- مجالس المؤ منين ج 2 ص 493 - الكنى و الالقاب ج 3 ص 27.
251- در قرآن نيز باين مطلب اشاره شده است ، چنانكه در آيات متعددى از جمله آيه 56 سوره انفال مى خوانيم :
((الذين عاهدت منهم ثم ينقضون عهدهم فى كل مرة و هم لايتقون ))
(مجمع البيان ج 4 ص 552).
252- اين شدت عمل پيامبر (ص ) از اينرو بود، كه در برابر كارشكنيها و نقض پيمان و خيانت يهود، راهى مؤ ثرتر از اين راه براى جلوگيرى از خطر آنها نبود.
253- اين داستان در سوره حشر آمده است ، از حيله و كارشكنيهاى بنى نضير اين بود كه احزابى از قريش و بنى غطفان و قبائل ديگر را بر ضد پيامبر و اسلام تحريك مى كردند، آيا با اين وضع سزاوار مجازاتهاى شديد از ناحيه حكومت اسلامى نبودند؟!
254- ولى خندق مانع ورود آنها به داخل مدينه شده بود.
255- ابولبابة سابقه آشنائى با آنان داشت ، و داستانش در بحار ج 6 ص 693 و سفينة البحار ج 1 ص 127 آمده است .
256- ابولبابه (بعدها) گفت :
سوگند به خدا قدم از قدم برنداشتم مگر اينكه فهميدم به خدا و رسولش خيانت كردم . (چه آنكه يكى از اسرار ارتش اسلام را فاش ساخته بود)
پس از اين ماجرا توبه كرد، به مسجد النبى آمد و خود را به يكى از ستونها بست و سوگند ياد كرد كه خود را رها نكند تا رسول خدا (ص ) او را آزاد سازد يا همانجا بميرد. بالاخره توبه اش قبول شد و آيه اى درباره قبولى توبه او نازل گرديد رسول اكرم (ص ) او را با دست خود از ستون مسجد باز كرد. (الميزان ج 9 ص 128).
257- ترجمه و اقتباس از تفسير الميران ج 9 ص 126 تا 129.
97- مسعودى در مروج الذهب مى گويد: عثمان در مدينه ساختمانى مجلل از سنگهاى مخصوصى درست كرد كه درهايش از ساج و عرعر ((دو نوع درخت مخصوص )) بود و اموال و چشمه ها و باغهاى بسيارى در مدينه براى خود گرفت .
98- خيزران يكنوع نى مغزدار و خوشرنگ است .
99- الغدير ج 9 ص 17.
100- عثمان براى اينكه عمار را توهين كند اسم مادر عمار را آورد، چه آنكه در آداب اجتماعى عرب ، تصريح باسم مادر دشنام بدى محسوب مى شد.
101- اقتباس از ناسخ التواريخ خلفاء چاپ قديم ص 425.
102- الغدى ج 9 ص 18 بنقل از كتاب الانساب بلاذرى ج 5 ص 54.
103- ما اقلت الغبراء و ما اظلت الخضراء على ذى لهجة اصدق من ابى ذر اين حديث را اكابر علماى اهل تسنن از جمله ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ج 1 ص 241 از چند نفر از علماى خود با اسناد متعدد نقل كرده است .
104- ابوذر الغفارى علامه سيد محسن امين ص 14.
105- توبه - 3.
106- توبه - 34.
107- كعب الاحبار از علماى يهود بود در عصر خلافت عمر، سال 17 هجرى هنگاميكه عمر وارد بيت المقدس شد با تشريفات خاصى نزد عمر آمد و اظهار اسلام كرد وقتيكه عمر بمدينه مراجعت كرد كعب نيز همراه عمر بمدينه آمد و در دستگاه خلافت عمر تقرب داشت و پس از عمر، جزء اصحاب خاص و مشاور ويژه عثمان گرديد (مشروح جريان اسلام آوردن وى را در كتاب ناسخ التواريخ خلفا ص 260 - 262 مطالعه كنيد.)
108- ابوذر الغفارى ص 17.
109- الغدير ج 8 ص 346.
110- قاموس الرجال ج 2 ص 453.
111- دير مروان ، محل پر درخت و خوش آب و هوائى است در نزديك شام كه بعدها تفرجگاه وليد بن يزيد و هارون الرشيد شد.
112- ابوذر الغفارى علامه سيد محسن امين ص 45.
113- ربذه قريه اى است كه در يك فرسخى مدينه سر راه مسافران مدينه به مكه قرار دارد و اينك قبر ابوذر در همين مكان مى باشد.
114- ابوذر الغفارى ص 54.
115- نهج البلاغه خطبه 130 - يا اباذر انك غضبت لله فارج من غضبت له ان القوم خافوك على دنيا هم و خفتهم على دينك ...
116- قادسيه ، قريه اى بود در حدود 15 فرسخى غربى كوفه در اواخر اراضى عرب قرار داشت (مجمع البحرين - قدس ) و جنگ فوق را جنگ قادسيه گويند، چون در اين سرزمين واقع شد.
117- تاريخ كامل ابن اثير.
118- فتنه صليبى ها آن
119- صلاح الدين ايوبى سردار غيور و با اقتدار اسلام از آذربايجان برخاست و جهت اتحاد بين مصر و سوريه به قطع دست مسيحيان از بيت المقدس اقدام كرد و پس از يك سلسله جنگهاى پيروزمندانه در اكتبر 1178 بيت المقدس و سراسر خاك فلسطين را از وجود بيگانگان پاك نمود.
120- تركان عثمانى عشيره كوچكى بودند از قبيله ((اغز)) كه پس از هجوم مغول از خراسان بسمت مغرب كوچ كردند و در اوائل قرن هفتم در آسياى صغير اقامت نمودند.
عثمان بن ارطغرل جد سلاطين عثمانى كه در سال 656 هجرى (1258 ميلادى ) تولد يافت در شهر ((سگوت ))به تاءسيس سلسله اى موفق گرديد كه عدد سلاطين آن به 39 نفر مى رسد كه همه آنها از فرزندان عثمان بن ارطغرل مى باشند.
عثمان و بعد فرزندانش يكى پس از ديگرى به فتح بلاد پرداختند تا آنكه محمد خان ثانى (هفتمين سلطان عثمانى ) فرزند مراد ثانى در سال 857 هجرى ، (1453 م ) قسطنطنيه را تحت تسخير حكومت اسلامى درآورد و آخرين باقيمانده روم شرقى به اين ترتيب از ميان رفت .
سلطان سليم خان اولى نهمين سلطان عثمانى در ظرف هشت سال سلطنت خود، پادشاه ايران را مغلوب كرد و كردستان و ديار بكر را به امپراطورى عثمانى ملحق كرد و در سال 923 هجرى بر شام و مصر و عربستان تسلط يافت و خليفه عباسى مصر را مطيع خود ساخت .
بعد پسرش سلطان سليمان خان كه بخاطر هوش و كفايت و فتوحات درخشانش لقب (كبير) به او دادند بر فتوحات افزود بطورى كه دوره سلطنت او منتهى عظمت دوره سلاطين عثمانى است ، چه آنكه بعد از او دوره انحطاط حكومت اين سلسله شروع شد.
سلاطين عثمانى بترتيب از اين قرارند:
1 - عثمان اول 2 - ارخان 3 - مراد اول 4 - بايزيد اول 5 - محمد اول 6مراد ثانى 7 - محمد ثانى 8 - بايزيد ثانى 9 - سليم اول 10 - سليمان اول 11 - سليم ثانى 12 - مراد ثالث 13 - محمد ثالث 14 - احمد اول 15 - مصطفى اول 16 - عثمان ثانى 17 - مصطفى اول (مجددا) 18 - مراد رابع 19 - ابراهيم اول 20 - محمد رابع 21 - سليمان ثانى 22 - احمد ثانى 23 - مصطفى ثانى 24 - احمد ثالث 25 - محمود اول 26 - عثمان ثالث 27 - مصطفى ثالث 28 - عبدالحميد اول 29 - سليم ثالث 30مصطفى رابع 31 - محمود ثانى 32 - عبدالمجيد اول 33 - عبدالعزيز اول 34 - مراد خامس 35 - عبدالحميد خان 36 - محمد خامس 37محمد سادس 38 - عبدالمجيد ثانى 39 - عبدالعزيز ثانى (اقتباس از كتاب طبقات سلاطين اسلام تاءليف ((استانلى لين پول )) ترجمه عباس اقبال چاپ مهر تهران 1312 هجرى شمسى صفحه 169 تا 177).
يكى از آثار مهم عثمانيها در فلسطين ، ديوارى است كه سليمان قانونى در سال 1542 بدور شهر بيت المقدس كشيد (سرگذشت فلسطين ص 73).
121- در اين باره بكتاب لماذا خسرالعالم بانحطاط المسلمين از صفحه 143 ببعد مراجعه شود.
122- اين شهر از نظر موقعيت جغرافيائى آنچنان اهميت دارد كه ناپلئون مى گويد: اگر دنيا بخواهد يك حكومت جهانى تشكيل دهد، قسطنطنيه بهترين شهرى است كه براى مركر اين حكومت جهانى آمادگى دارد (لماذا خسر العالم بانحطاط المسلمين ص 240).
123- چهاردهمين سلطان عثمانى .
124- چه آنكه كنستانتين را قسطنطنين نيز مى گفتند، از اينرو اين شهر به اين نام مبدل گرديد.
125- در اين باره به دائرة المعارف يا فرهنگ دانش و هنر ص 883 و به المنجد فى الاعلام واژه ((استنبول )) مراجعه شود.
126- تاريخ يعقوبى ج 2 ص 171.
127- لماذا خسر العام بانحطاط المسلمين ص 138.
128- مورخين چگونگى فتح را چنين نوشته اند: در سال 1453 سلطان محمد دوم (هفتمين سلطان عثمانى ) با سربازان خود قسطنطنيه را محاصره نمود مدافعان شهر قسمتى از دروازه ((كركوپورتا)) را باز كردند تا گروهى از آنان از آن دروازه بگذرند و بر مهاجمان كه در خارج بودند حمله كنند، پس از بازگشت اين گروه در مورد بستن دروازه مزبور غفلت شد و مقامات امپراطورى روم كه به مسدود بودن آن دروازه عادت داشتند فراموش كردند كه نگهبانانى بر آن بگمارند در اين حين پنجاه تن از سربازان ترك از آن قسمت دروازه كه باز بود وارد شهر شدند و با اينكه همه آنها بقتل رسيدند در شهر شايع شد كه تركان عثمانى در حصار شهر رخنه كرده اند، اين شايعه ، وحشت و اضطراب زيادى در ميان اهالى ايجاد نمود و رشته امور را مختل كرد، سپاهيان ترك از اين اوضاع آشفته و وحشت عمومى استفاده كرده و بحمله عمومى پرداختند و بسهولت فاتح و پيروز شدند. (دائرة المعارف يا فرهنگ دانش و هنر ص 883).
129- در اين باره بكتاب لماذا خسر العالم و كتاب طبقات سلاطين اسلام مراجعه شود.
130- هر ميل عربى چهار هزار ذراع (هر ذراعى تقريبا نيم متر) است .
131- لماذا خسر العالم بانحطاط المسلمين ص 140.
132- واعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخيل ترهبون به عدوالله و عدوكم و آخرين من دونهم لا تعلمونهم (انفال - 60).
133- الحكمة ضالة المؤ من حيث وجدها فهو احق بها.
134- بانو خالده اديب در دانشگاه ملى اسلامى است كه درباره جمود علمى تركيه سخنرانى انگليسى كرده و تحت عنوان صراع بين الشرق و الغرب فى تركيا به عربى چاپ شده است .
135- لماذا خسر العالم بانحطاط المسلمين .
136- كپرنيك (1473 - 1543) و گاليله (1564 - 1642) و كپلر (1571 - 1631) و نيوتن (1643 - 1727) هر كدام كاشف و استاد و دانشمند بزرگ اروپا بودند كه بسيارى از اختراعات و كشفهاى علمى مرهون زحمات آنها است ((بيوگرافى مشروح آنها را در كتابهاى تاريخ قرون جديد و تاريخ علوم پى يرروسو بخوانيد.))
137- اقتباس بطور فشرده از كتاب لماذا خسر العالم بانحطاط المسلمين نوشته ابوالحسن الندوى از صفحه 140 به بعد.
138- باين ترتيب يكى از علل پيروزى ظاهرى بن اميه در ماجراى كربلا زندانى شدن اين مردان بزرگ و شريف بود.
139- بنابراين چنانكه علامه مامقانى گفته ، سخن ابن اثير در اسد الغابه صحيح نيست آنجا كه درباره سليمان بن صرد خزاعى گويد: او از كسانى بود كه براى امام حسين (ع ) نامه دعوت بكوفه نوشت ولى وقتيكه حسين (ع ) بطرف كوفه آمد، او و افراد ديگر از يارى حسين (ع ) سربرتافتند ولى پس از شهادت حسين (ع ) پشيمان شدند و از كار خويش توبه نمودند و جبران آن را بخونخواهى از حسين دانستند و لذا بعنوان مطالبه خون حسين (ع ) قيام نمودند و بعنوان ((توابين )) شهرت يافتند. (تنقيح المقال ج 2 ص 63).
140- مرگ يزيد در 14 ربيع الاول بسال 64 اتفاق افتاد.
141- اى مطالبان خون حسين (ع ) بپاخيزيد.
142- انفال آيه 56.
143- سليمان فرزند صرد ((بضم صاد و فتح راء)) زمان جاهليت را درك كرده و در آنوقت نامش ((يسار)) بود وقتى كه اسلام آورد از اصحاب نزديك و مورد توجه خاص رسول اكرم قرار گرفت و حضرت نام او را سليمان گذارد او پس از پيامبر (ص ) از اصحاب على (ع ) بود و در تمام جنگهاى على (ع ) در ركاب آنحضرت مى جنگيد و پس از على (ع ) از اصحاب امام حسن (ع ) بشمار مى رفت او مردى آگاه و پارسا و شريف و شجاع و متنفذ بود بطورى كه در راءس شيعه قرار داشت و در خانه او براى امام حسين (ع ) نامه دعوت بكوفه نوشتند، بالاخره او و يارانش براثر زندانى شدن نتوانستند حسين (ع ) را يارى كنند ولى پس از شهادت حسين (ع ) مردانه دنبال هدف حسين (ع ) را گرفتند و در نتيجه پس از نهضتى پيگير و كشتن دهها هزار نفر از دشمن كشته شدند تعدادشان چهار هزار نفر بود، همه در اين راه بقتل رسيدند (و با قتل خود زمينه قيام مختار را پى ريزى نمودند) ((تلخيص از تنقيح المقال ج 2 ص 63)).
144- تنقيح المقال ج 2 ص 63 آخر جلد دهم بحار رسالة اخذ الثار لابى مخفف - سليمان بر اثر تيرى كه بحلقومش وارد شد از پاى درآمد و شهد شهادت نوشيد، سر مقدسش را از بدنش جدا كردند و همراه سر يكى از ياران رشيدش مسيب بن نجيه به شام براى عبدالملك بن مروان بردند. (استيعاب و تنقيح المقال ج 2 ص 63).
145- نام او ((عمرو)) و نام پدرش حمق (بروزن هند) كه از دودمان ((خزاعه )) بود، خزاعه : طايفه اى از دودمان ((ازد)) است كه ابتداء در يمن سكونت داشتند و سپس بمكه مهاجرت نمودند ولى ((عمرو)) بكوفه رفت و از اصحاب نزديك على (ع ) بشمار مى رفت . سرانجام در موصل از جهان رخت بربست و قبرش با بارگاهى شكوهمند در موصل ((از شهرهاى معروف عراق )) قرار دارد.
146- تنقيح المقال ج 2 ص 328.
147- سفينة البحار ج 2 ص 260.
148- مجله هدى الاسلام شماره 7.
149- طبق نقل مورخين ، اين سر، نخستين سرى بود كه در اسلام بر نيزه شد، غلام او كه ((زاهر)) نام داشت ، بدن عمرو را در پشت شهر موصل دفن نمود كه اينك آرامگاه او در آنجا معروف و زيارتگاه مى باشد.
150- در اين باره بكتابهاى الغدير جلد 9 و 11 - تنقيح المقال جلد 2هدى الاسلام شماره 7 ص 58 ((مقاله محمد بحرالعلوم )) و اعلام النساء ج 1 ص 11 و بلاغات النساء ابن ابى طيفور مراجعه شود.
151- امام سجاد (ع ) بنقل شيخ مفيد پانزده فرزند داشت ، كه اعلم و اشرف آنها پس از امام باقر (ع ) زيد بود، مادر زيد كنيزى بنام حوراء يا غزاله بود كه مختار او را براى امام سجاد (ع ) خريد.
زيد در مدينه سال 66 يا 67 هجرى بامداد قبل از طلوع خورشيد، متولد شد و در سن حدود 55 سالگى بسال 122 (يا 121 و...) شهيد شد و طبق قول مشهور وليد بن يزيد بن عبدالملك دستور داد بدن زيد را از دار گرفتند و آتش زدند، محل دار و محلى كه بدن زيد را در آن محل سوزاندند، اينك داراى بارگاه است و در حدود شش فرسخى نجف اشرف در بيابانى قرار گرفته و مزار شيعيان مى باشد.
152- الخطط المقر يزيه ج 4 ص 307 - زيد الشهيد (مقرم ) ص 14 - از آگاهى و بيدارى زيد اينكه او نخستين كسى است كه كتاب ((صحيفه سجاديه )) را بخط خودش نوشت و آن را به فرزندش يحيى سپرد و يحيى هم توسط متوكل بن هارون آن را منتشر نمود.
153- مقاتل الطالبيين ص 93 - سرالسلسلة العلوية ص 57.
154- بحارالانوار ج 11 ص 51.
155- منتخب التواريخ ص 458 بنقل از در المسلوك .
156- مقاتل الطالبيين ص 93.
157- مدرك قبل ص 99 - زيد الشهيد ص 112 - 119.
158- يوسف بن عمر آنچنان جلاد بود كه دستور داد دستهاى بانوى پرهيزكارى بنام ((ام خالد)) را بجرم علاقه به زيد، قطع كردند (اختيار معرفة الرجال شيخ طوسى چاپ دانشگاه مشهد ص 242).
159- مقاتل الطالبيين ص 98 - زيد الشهيد ص 137 - 139.
160- والله انى كنت استحيى من رسول الله (ص ) ان ارد عليه الحوض غدا ولم آمر بالمعروف و لا انهى عن المنكر.
161- عمدة الطالب ص 207 - قاموس الرجال ج 4 ص 264 - تاريخ طبرى ج 8 ص 267.
162- و اين بخاطر آن بود كه فرار نكنند و تا آخرين قدرت خود بجنگند. 163- حدود محل قبر ميثم تمار را: محل ((سبخه )) مى گفتند و جنگ روز پنجشنبه بخاطر اين محل بجنگ يوم السبخه نام گرفت .
164- براى اينكه جسد زيد بدست ياران بنى اميه نيفتد طرفداران زيد شبانه جسد را بخارج كوفه برده كف نهر آبى را كنده جسد را در آنجا دفن كرده آبرا از روى آن جارى كردند.
165- درباره مدت ماندن بدن زيد روى چوبه دار در تاريخ شش قول ذكر شده : 1 - يكسال 2 - دوسال 3- سه سال 4 - چهار سال 5 - پنج سال 6 - شش سال .
سه سال
166- در اين باره بكتابهاى : مقاتل الطالبيين ص 110 - 111 - 278270 و زيد الشهيد (مقرم ) و عمدة الطالب و تاريخ طبرى و يعقوبى مراجعه شده است .
167- آنانكه هجرت كردند و از خانه هاى خود بيرون رانده شدند، و در راه من شكنجه ديدند، و جنگ كردند و كشته شدند، مسلما گناهان آنانرا مى بخشم و آنها را در بهشت هائى كه زير درختان آنها، نهرها جارى است وارد مى كنم ، اين پاداشى است از طرف خدا و بهترين پاداشها نزد او است . (آل عمران آيه 195).
168- الروض النضير ج 1 ص 55.
169- عيون اخبار الرضا- بحار چاپ قديم ج 11 ص 48 - تنقيح المقال ج 1 ص 468.
170- زيد چهار پسر بيشتر نداشت كه بترتيب عبارت بودند از: يحيى ، عيسى ، حسين و محمد.
171- يحيى بسال 107 هجرى متولد و بسال 125 به قتل رسيد.
172- گريه و دعاى امام صادق (ع ) درباره يحيى حاكى است كه آنحضرت از او و هدف و نهضت او خشنود بوده است .
173- مقدمه صحيفه سجاديه .
174- مقاتل الطالبيين ص 102 - زيد الشهيد (مقرم ) ص 143 - 146.
175- تاريخ طبرى ج 8 ص 276.
176- انتخاب خراسان از اينرو بود، كه شيعيان در آنجا بسيار بودند، و يحيى در فكر كمك خواستن از آنها بود.
177- اين يكنوع سياستى بود كه وليد مى خواست با آزاد كردن يحيى ، فكرش را از شورش آل على (ع ) و علاقمندان به اهلبيت (ع ) در حجاز و... راحت سازد!
178- جالب اينكه يحيى با همان زنجيرهاى زندان ، از زندان بيرون آمد نزد آهنگر رفت تا آن زنجيرها را از بدنش درآورد، آهنگر آنها را به بيست هزار درهم از يحيى خريد و از آنها انگشتر درست مى كرد، و مردم با علاقه تمام آن انگشترها را به عنوان تبرك مى خريدند. (مقاتل الطالبيين ).
179- مقاتل الطالبيين ص 111 - 112.
180- و بقولى با هفتصد نفر.
1- يعقوبى در تاريخ خود اسكندر را پسر فيلقوس خوانده است و مى گويد: فيلقوس از پادشاهان جبار يونان بود و هفت سال پادشاهى كرد، پس از وى اسكندر بجايش نشست ، مادر اسكندر ((الومفيدا)) نام داشت ، معلم اسكندر حكيم معروف ((ارسطاطاليس )) بود كه كشورگشائى و تدبير را به اسكندر آموخت (تاريخ يعقوبى ج 1 ص 143)
سالهاى زندگى اسكندر بين 324 تا 356 قبل از ميلاد بوده است (المنجد فى الاعلام ) وى را اسكندر كبير مى گفتند در مقدونيه (يكى از ايالتهاى يونان ) متولد شد و در بابل درگذشت .
2- طالينت عبارت از 200 هزار دينار طلا است .
3- بابل (بر وزن فاضل ) در 70 ميلى (در حدود 23 فرسخى ) جنوب بغداد واقع شده كه به عروس شهرهاى قديم لقب داشته است ، اين شهر قديمى و پر جمعيت و با سابقه ، در طول تاريخ در دست انداز تحولات و كشمكشها و توسعه طلبيها دست به دست مى گشت ، تا زمانى فرا رسيد كه اسكندر آن را تصرف كرد و آن را پايتخت ناحيه شرقى امپراطورى خود قرار داد، و اينك به بين النحرين (ناحيه جنوبى كشور جمهورى عراق بين دجله و فرات ) سرزمين بابل گفته مى شود، بر اثر گذشت زمان به صورت تپه هائى درآمده است (در اين باره به كتاب معجم البلدان و كتب جغرافى مراجعه شود) 4- قلزم نام شهرى است ميان مصر و مكه در كنار درياى احمر.
5- قيروان نام يكى از شهرهاى باستانى كشور تونس است .
6- ميغ يعنى ابر.
7- اسب يا شتر تندرو.
8- منظور از اين ((سد))كه در دو مورد قرآن در سوره كهف (آيه 93و 94)آمده سدى است كه ذوالقرنين آنرا بين دو كوه براى جلوگيرى از مزاحمت و حمله ياءجوج و ماءجوج به بلاد غربى و جنوبى ساخت .
ادله تاريخى فراوانى در دست است ثابت مى كند كه ياءجوج و ماءجوج قبائل وحشى بيابانى بوده اند كه در دشتهاى شمال شرقى مى زيسته اند و از روزگار قبل از تاريخ تا قرن نوزدهم ميلادى مانند سيل به طرف بلاد غربى و جنوبى سرازير مى شده اند، و قسمتى از ان قبائل در عصر اخير در اروپا ((ميگر)) و در آسيا ((تاتار))ناميده شده بودند و از كوههاى قفقاز سرازير مى شده و بر آسياى غربى حمله برده اند و يونانيان ايشان را به نام ((سى تهين )) مى ناميده اند و مسلم است كه مردم كوهستانى از غارتگرى ايشان به ذوالقرنين شكايت برده اند و ذوالقرنين براى جلوگيرى از ايشان ((سد))را ساخته است (در اين باره به تفسير الميزان ج 13 ص 410 و قصص قرآن صدر بلاغى ص 371 مراجعه شود) و درباره اينكه آيا اسكندر همان ذوالقرنين بوده يا نه بعدا بحث خواهد شد.
9- روشنك نام همسر اسكندر است كه دختر دارا بود.
10- ايدر يعنى كنون .
11- اقتباس از شاهنامه فردوسى و تاريخ يعقوبى ج 1 ص 143 - 145 و مروج الذهب ج 1.
12- اسكندريه از نظر استراتژيكى و بازرگانى و فرهنگى يكى از مهمترين بندرها و شهرهاى مصر است ، كه آن را اسكندر در سال 332 قبل از ميلاد بنا نمود و اينك مقبره اسكندر با ظرافتهاى باستانى خاصى از آثار تاريخى اسكندريه است .
13- صاحب مروج الذهب اين حكما را 28 نفر شمرده است (مروج الذهب ج 1 ص 321).
14- دختر دارا بن دارا (مروج الذهب ج 1 ص 322).
15- اقتباس از مروج الذهب ج 1 ص 320 - 324 و تاريخ يعقوبى ج 1 ص 145 و تاريخ كامل طبرى و شاهنامه فردوسى و تاريخ روضة الصفا.
16- هامون : بيابان .
17- صندوق : تابوت .
18- نهال : بستر.
19- ياره : دستبند.
20- تختى كه از دندان فيل كه بسيار گرانقيمت است درست شده است .
21- اينها پادشاهانى هستند كه اسكندر آنها را كشته است .
22- ايدر: در اينجا.
23- شاهنامه فردوسى چاپ تهران ج 3 ص 93.
24- تيمار يعنى نوازش
25- فريدون و جمشيد و پرويز و كاوس (كيكاوس ) از پادشاهان پيشدادى هستند.
26- از آيه 83 تا 94 كه در طى اين آيات ، داستان ذوالقرنين بيان شده است .
27- آيه 83 كهف .
28- آيه 85 - 89 - 94 - 95 - 96 كهف .
29- چنانكه از آيه 87 و آيه 93 به بعد سوره كهف كه در مورد ساختن سد براى جلوگيرى از تجاوز قبائل وحشى است استفاده مى شود.
30- چنانكه از آيه 87 و 94 و 98 سوره كهف بدست مى آيد.
31- چنانكه آيه 95 سوره كهف به اين مطلب دلالت دارد.
32- تفسير الميزان ج 13 ص 370.
33- تفسير كبير فخر رازى ج 21 ص 163.
34- الميزان ج 13 ص 413.
35- تبابعه جمع تبع است ، و تبع لقب پادشاهى است كه ايالت ((حضرموت )) و ((شحر)) را به يمن ملحق كرده ، و بر هر سه فرمانروايى مى نمود.
36- الميزان ج 13 ص 418.
37- كورش كبير پسر كمبوجيه در سال 558 قبل از ميلاد، به جاى پدر بر تخت حكومت نشست و در نتيجه فتوحات بى نظير خود، امپراطورى عظيمى را تشكيل داد وى به روايتى در سال 529 قبل از ميلاد در جنگهاى مشرق كشته شد و به روايتى در پاسارگاد فارس فوت نمود، روايت اخير به حقيقت نزديكتر است ، از جهت اينكه بنائى بنام مقبره كورش ، در دشت مرغاب موجود است (دائرة المعارف فرهنگ دانش و هنر ص 761).
38- فشرده بحث آقاى ابوالكلام آزاد، در تفسير الميزان ج 13 ص 421 و كتاب قصص قرآن صدر بلاغى (قسمت فرهنگ قصص ) از صفحه 359 به بعد آمده است .
39- تفسير الميزان ج 13 ص 426.
40- چوب گوى زنى .
41- حنظل ميوه اى به شكل هندوانه بسيار كوچك است و طعمش بسيار تلخ مى باشد (فرهنگ عميد).
42- سفينة البحارج 2 ص 714.
43- دائرة المعارف يا فرهنگ دانش و هنر ص 559 - سه تن از فراعنه كه اين سه هرم را ساختند بنامهاى ((خئوپس ))، ((حفرن ))و ((ميكربنوس )) مى باشند.
44- صفحه 516 - از مجسمه هائى كه در مصر، خيل عجيب است و حكايت از تمدن مصر در قرون قبل از ميلاد مى كند، مجسمه ((ابوالهول ))است ، ارتفاع صورت اين مجسمه پنج متر، و بينى آن 70/1 متر و گوش آن 37/1 متر است .
45- يكى از دانشمندان گويد: انسان يك كيلو غذا مى خورد و سير مى شود ولى تاكنون ديده نشده است هيچ تجمل پرستى هر قدر هم سرمايه در اين راه نفله كند سير شود، يكى از فراعنه مصر هوس مى كند كه يك گور بزرگ تشريفاتى داشته باشد، يكصد هزار كارگر را در 20 سال به زنجير مى كشد تا براى جسد يك مترو نيمى او يك گور بوسعت بيش از 40 هزار متر مربع و به ارتفاع چند صد متر بشكل ((هرم )) از صدها هزار قطعه سنگ عظيم بسازند و شايد اين را هم درخور شاءن خود نمى ديد.(مكتب اسلام سال 17 شماره 5 ص 8).
46- سفينة البحار ج 2 ص 714.
47- چنانكه در قرآن سوره طه آيه 43 به اين ماءموريت تصريح شده است .
48- قصص قرآن صدر بلاغى ص 392.
49- فاليوم ننجيك ببدنك لتكون لمن خلفك آية (يونس - 92).
50- فحشر فنادى فقال انا ربكم الاعلى (نازعات - 23 - 24).
51- چندى قبل در جرائد نوشتند: مارشال تيتو رهبر يوگوسلاوى از ديوار چين ديدن كرد، فاصله پايتخت چين (پكن ) را تا اين ديوار بزرگ طى 90 دقيقه با اتومبيل كرد، مسئولان چينى كه همراه تيتو بودند، گفتند: ((اين ديوار تنها چيز روى زمين است كه از ماه ديده مى شود)) (روزنامه رستاخيز شماره 708).
52- سالنامه نور دانش .
53- از اينرو است كه پير پيامبران حضرت نوح (ع ) درباره دنيا چنين مى گويد:
((وجدت الدنيا كبيت له بابان دخلت من احدهما و خرجت من الاخر)):
((دنيا را چنين يافتم كه داراى دو در است از يك در آن داخل شدم و از در ديگر آن بيرون رفتم )) (بحار- ج 15).
54- پاسارگاد نخستين پايگاه و پايتخت اولين امپراطورى جهان است كه از سيحون تا نيل و از درياى اژه تا گنگ امتداد داشت ، وقتى كه كورش كبير در صحراى خاورى درياى خزر درگذشت جسد او را بپاسارگاد آوردند و در آرامگاهى كه قبلا آماده شده بود قرار دادند، اينك قبر كورش در دشت مرغاب پاسارگاد در 134 كيلومترى شيراز، 77 كيلومترى تخت جمشيد مشهود و معروف است .
55- داريوش اول (كبير) با فتوحات بى نظير خود ايران را به امپراطورى عظيم جهانى مبدل كرد و آن را به 26 ايالت تقسيم نمود، حدود طبيعى ايران در زمان او بسيار زياد شد بطوريكه از شمال به بحر خزر، قفقاز، درياى سياه و از مغرب بدرياى مديترانه مى رسيد وى در سال 486 قبل از ميلاد وفات يافت (دائرة المعارف فرهنگ و هنر ص 740).
56- آپادانا يعنى تالارى كه پادشاه در آن براى مردم بار عام مى داد.
57- بايد توجه داشت كه اين نامها از زمان آغاز حفاريهاى علمى (قرن پانزدهم ميلادى ) بكاخها، دروازه ها، پلكانها و غيره تخت جمشيد داده شده است .
58- صفه يعنى ايوان و شاه نشين .
59- در اين باره از تواريخ مختلف و از نقشه مخصوص تخت جمشيد كه توسط اداره سازمان جلب سياحان (چاپ شركت ايران چاپ ) منتشر شده و همچنين از كتاب دائرة المعارف فرهنگ و هنر نقل و اقتباس و استفاده شده است .
60- وى را شاپور ذوالاكتاف خوانند از اينرو كه شانه هاى پهن داشت سرانجام در سال 379 ميلادى درگذشت .
61- انوشيروان بيستمين پادشاه ساسانى از پادشاهان جهانگير و جهاندار بود وى بسال 579 ميلادى از دنيا رفت .
62- اخيرا در جرائد عكس تالار عظيمى را كه در آمريكا در دست ساختمان است انداخته بودند و نوشته بودند كه مهندسين و معماران ، نقشه و سبك ساختمان اين تالار را از روى ايوان مدائن گرفته اند و معتقدند كه براى استوارى و بقاى ساختمان ، بهترين نقشه و سبك همين سبك و نقشه است .
63- اقتباس از تواريخ مختلف و از مجله ارمغان بنقل از تاريخ تمدن اسلام .
64- سوره دخان آيه 25 - 29.
65- سفينة البحار.
66- سفاح روز جمعه 13 ربيع الاول يا 15 جمادى الاخرى سنه 132 هجرى لباس خلافت پوشيد.
67- عدد غرق شدگان از سيصد نفر از بنى اميه نوشته اند و از غير آنها بسيار بوده اند.
68- اقتباس از كتاب حبيب السير ج 2 ص 201 منظور از اين مروان كه جريان سقوطش در بالا ذكر شد، مروان بن محمد بن مروان بن حكم است وى در روز دوشنبه 14 صفر بسال 128 هجرى بر مسند خلافت نشست و در روز يكشنبه 27 ذيحجه بسال 132 كشته شد، مدت خلافت او پنج سال و سه ماه و ده روز يا پنج سال و سه ماه بوده است ، وى را مروان حمار مى خواندند درباره علت اين لقب گفتگو است ، در كتاب اخبار الدول آمده است : نظر باينكه او در جنگ صابر بود و تحمل داشت از اينرو اين لقب را باو دادند، چنانكه در مثل آمده ((فلان اصبر من حمار فى الحروب :)) ((فلان كس در جنگها از الاغ صبورتر است )) (تتمه المنتهى ص 99).
69- بلخ يكى از شهرهاى باستانى و تاريخى پرخاطره ايران بوده ولى اينك بصورت قريه اى جزو كشور افغانستان است (المنجد فى الاعلام ).
70- اين جريان بسال 99 هجرى اتفاق افتاد.
71- اقتباس از منتخب التواريخ ص 425 و 572 و كتاب روضة الانوار.
72- ناسخ التواريخ .
73- تاريخ حبيب السير.
74- بنقل از كتاب حبيب السير و منتخب التواريخ ص 571 - 572 بعضى سن جعفر را هنگام قتلش 45 سال دانسته اند، واقعه قتل او بسال 189 هجرى اتفاق افتاد و پس از او دولت برمكيان رو بزوال رفت .
75- در بعضى از تواريخ نام اين شخص محمد بن زيد آمده است .
76- نقل از كتاب حبيب السير.
77- منتخب التواريخ ص 576 - 573.
78- روضة الصفا ج 2 ص 187.
79- مروج الذهب .
80- وى به احتمال قوى در حدود سالهاى 329 يا 330 در قريه باژ از قراء تابران طوس از خانواده كشاورزى متولد شد و تقريبا مى توان گفت : تاريخ شروع شاهنامه سال 370 قمرى اتفاق افتاد. سرانجام با بجاى گذاشتن اين اثر جاويدان در سال 409 يا 410 در سن 80 سالگى بدرود حيات گفت ، قبر او در دروازه تابران طوس قرار دارد (دائرة المعارف فرهنگ و هنر ص 61).
81- غزنه (يا غزنين ) اينك يكى از شهرهاى بزرگ افغانستان است ، سلطان محمود (پسر سبكتكين ) دومين پادشآه غزنوى است كه در سال 970 ميلادى در غزنه متولد شد و بسال 1030 درگذشت و چون پايتخت سلطان محمود، غزنين بود بدينجهت خاندان شاهى او را غزنوى مى خوانند، سلطان محمود بجمع كردن شاعران و اديبان بدربار و بزبان و ادبيات فارسى توجه و علاقه بسيار داشت .
82- 1 ابوالقاسم حسن بن احمد متخلص بعنصرى از شاعران بزرگ دوره غزنوى است او بوسيله امير نصر بن ناصرالدين بخدمت سلطان محمود معرفى شد و آنچنان نزد او تقرب يافت كه ملك الشعراى دربار او گرديد، اشعارش بيشتر در مدح سلطان محمد و امير نصر و سلطان مسعود و فتوحات و لشگركشيها و جنگهاى ايشان است .
83- ابونظر عبدالعزيز بن منصور عسجدى از شعراى بزرگ دوره غزنويان است ، از احوال او اخبار زيادى در دست نيست ، آنچه مسلم است اين استكه وى از شعراى دربار سلطان محمود بوده و تقرب بسيار باين دربار داشته است ، وفات او ظاهرا بعد از سال 432 قمرى اتفاق افتاده است .
84- ابوالحسن على بن جولوغ فرخى سيستانى از شعراى بزرگ و از سردمداران سخن عصر سلطان محمود بوده است ، بر اثر نبوغى كه در سرودن شعر داشت بدربار سلطان محمود تقرب يافت او بسال 429 قمرى از دنيا رفت هنگام مرگ جوان بود. ديوانش محتوى حدود 9 هزار شعر است (دائرة المعارف فرهنگ و هنر ص 61).
85- جوشن يعنى زره .
86- يعنى مانند تير راست و بلند گيو (پسر گودرز) در جنگ محل پشن (كه در آن جنگ تورانيان فتح كردند و اكثر پسران گودرز كشته شدند) (برهان قاطع ).
87- حسن ميمندى از علماء متعصب اهل تسنن استكه تقرب بسيار در دربار سلطان محمود داشته و در مورد بدبينى سلطان محمود بفردوسى عامل اصلى بوده است . (مجالس المؤ منين ج 2 ص 598).
88- از شاهنامه فردوسى استفاده مى شود كه شاهنامه را پس از سى سال زحمت بپايان رساند و اين ديوان محتوى شصت هزار شعر را در ظرف 30 سال سروده است .
89- بعنوان نمونه در جلد اول صفحه 8 مى گويد:
بر اين زادم هم بر اين بگذرم
و در جلد 4 ص 51 گويد:
چنان دان كه خاك پى حيدرم
سر انجمن بد زياران على
از اشعار او در جلد 2 ص 217 است :
كه خواندش پيمبر، على ولى
بگفتار پيغمبرت راه جوى
دل از تيره گيها بدين آب شوى چگفت
آن خداوند تنزيل و وحى
خداوند امر و خداوند نهى
كه من شهر علمم : عليم در است
درست اين سخن قول پيغمبر است
گواهى دهم كاين سخن را ز اوست
تو گوئى دو گوشم بر آواز اوست
منم بنده آل بيت نبى
او آنقدر علاقه داشت در اين باره شعر بگويد كه در آخر اشعار فوق گويد:
سر افكنده بر خاك پاى وصى
از اين در سخن چند رانم همى
با كمال تاءسف شاهنامه فردوسى كه بيشك از مهمترين اسناد تاريخى مردم ايران زمين است ، از ديدگاههاى گوناگون بررسى شده ولى جهات دينى آن كمتر مورد توجه قرار گرفته است اميد آنكه پژوهشگران در جلوه هاى دينى شاهنامه نيز توجه عميق داشته باشند، براستى فردوسى از اين جهت قابل ستايش و تحسين فوق العاده است كه در ضمن اثر جاويدش (شاهنامه ) رسالت دينى خود را ادا كرده است چنانكه همواره شاعران مكتب تشيع اين مرام را داشته اند. وى هر چند در مورد شاهان ، سخن سرائيها كرده و نمى بايست وقت او در اين امور صرف گردد، ولى نبايد اين نكته را فراموش كرد كه هدف او غالبا ضمن اين سخن سرائيها، عبرت گرفتن از فناى دنيا و سپرى شدن ايام شاهان است .
همانا كرانش ندانم همى
90- با اينكه طبق قرار قبلى مى بايست براى هر هزار شعر، هزار دينار به او داده شود و در نتيجه براى 60 هزار شعر، 60 هزار دينار، با توجه باينكه هر درهمى 6/12 نخود نقره است و هر دينارى يك مثقال طلا است .
91- اقتباس از مجالس المؤ منين قاضى نورالله شوشترى ج 2 ص 584 - 609.
اين مرد آزاده و آگاه بجرم اينكه شيعه بود ((رافضى )) مى خواندند و حتى پس از مرگش اجازه ندادند كه جسدش را در قبرستان مسلمين دفن كنند و لذا در همان خانه اش دفن گرديد. و اين خود حاكى است كه اشعار او در مورد شاهان جنبه انتقادى يا عبرت و پند داشته است .
92- روضة الصفا طبع بمبئى 7 جلدى ج 4 ص 50.
93- دائرة المعارف يا فرهنگ دانش و هنر ص 746 - و مدت بيمارى او بمرض سل دو سال طول كشيد (روضة الصفا ج 4 ص 50).
94- در اين باره به الغدير ج 8 صفحه 260 و 266 مراجعه شود.
95- الغدير ج 8 ص 254.
96- توضيح اينكه : عبدالرحمان چهار زن داشت وقتى كه همسرانش را هنگام مرض موت خود طلاق داد، يك چهارم هشت يك را كه سهم مجموع زنانش بود در موقع طلاق بمبلغ 83 هزار دينار مصالحه نمودند!
علامه امينى درج 8 الغدير صفحه 286 جمع بخششهاى عثمان را بگروهى معدود چهار ميليون و سيصد و ده هزار دينار طلا و صد و بيست و چهار ميليون و هفتصد و هفتاد هزار درهم نقره به ترتيب ذيل رسانيده است :
500000 (پانصد هزار دينار) بمروان
200000 (دويست هزار دينار) بطلحه
500000 (پانصد هزار دينار) به يعلى بن اميه
300000 (سيصد هزار درهم ) بحكم بن عاص
300000 (سيصد هزار درهم ) بحارث
300000 (سيصد هزار درهم ) بعبدالله
200000 (دويست هزار درهم ) به ابوسفيان
2200000 (دوميليون و دويست هزار درهم ) بطلحه
250000 (دويست و پنجاه هزار درهم ) بسعد وقاص
100000 (صد هزار دينار) بابن ابى سرح
2560000 (دوميليون و پانصد و شصت هزار دينار) بعبدالرحمان 150000 (صد و پنجاه هزار دينار) بعثمان ((خودش ))
2020000 (دوميليون بيست هزار درهم ) به آل حكم
100000 (صد هزار دينار) بسعيد
60000 (شصت هزار درهم ) به عبدالله
100000 (صد هزار درهم ) بمروان
30000000 (سى ميليون و پانصد هزار درهم ) بعثمان ((خودش ))
تصميم خطرناك يهود بنى نضير و پيمان شكنى و شكست آنها چند ماه كه از جنگ بدر گذشت ، رسول اكرم (ص ) با جمعى از يارانش نزد يهود بنى نضير رفت ، و به آنها فرمود: يهود بنى قريظه ، ابتدا با اسلام و مسلمين از راه صلح و سازش وارد شدند (ولى از آنجا كه صلح و صفاى آنها ظاهرى بود) وقتى كه جنگ خندق پيش آمد، به دشمن پيوستند و صلح و صفايشان مبدل به عداوت و بغض و دشمنى سختى شد.
شما بمن درباره گرفتن خونبهاى يك يا دو نفر از طايفه ((كلابى ها)) كه بوسيله ((عمرو بن اميه ضمرى )) به قتل رسيده اند، كمك كنيد.
آنها در پاسخ رسول اكرم (ص ) جواب مثبت دادند و اظهار داشتند: همينجا باش ما ترا يارى خواهيم كرد.
ولى رفتند و جلسه سرى تشكيل دادند و با هم پيمان بستند حالا كه پيامبر (ص ) با پاى خود به اينجا آمده است ، فرصت خوبى است كه او را بقتل برسانيم .
شخصى بنام ((عمرو بن حجاش )) را براى قتل رسول اكرم (ص ) ماءمور ساختند، او يك سنگ آسيا برداشت و تصميم گرفت آنرا به سر آنحضرت بيندازد، شخصى بنام ((سلام بن مشكم )) او را ترساند و گفت :
چنين كار نكن ، بخدا سوگند، هر چه تصميم بگيريد او (پيامبر) از آن آگاه است ، به علاوه اين كار عهدشكنى است ، با اينكه بين ما و او، عهد و پيمان كمك برقرار است .
به رسول اكرم (ص ) وحى شد، كه يهود بنى نضير چنين تصميمى دارند، آنحضرت فورا برخاست و به سرعت به طرف مدينه رهسپار شد و به دنبالش ، ياران او نيز به مدينه رهسپار گشتند، و به آنحضرت رسيدند و از علت مراجعت پرسيدند.
حضرت علت را به آنها فرمود.
وقتى كه پيامبر (ص ) به مدينه رسيد، براى بنى نضير پيام فرستاد كه بايد تا چند روز ديگر از اطراف مدينه بيرون برويد و ديگر حق نداريد در اين اطراف سكونت نمائيد، فقط چند روز مهلت داريد، اگر بعد از اين چند روز كسى از شما را در اين اطراف ببينم ، گردنش را مى زنم .
بنى نضير از اخطار شديد پيامبر (ص ) ترسيدند، آماده كوچ كردن شدند، ولى منافق سرشناس ((عبدالله بن ابى )) براى آنها پيام فرستاد، كه از خانه و زندگى خود دست نكشيد، همانجا باشيد، من دو هزار شمشير زن براى كمك شما به قلعه هاى شما مى فرستم كه تا پاى جان از شما دفاع كنند، به علاوه يهود بنى قريظه و هم سوگندهاى آنها از طايفه بنى غطفان نيز شما را يارى مى نمايند.
بدنبال اين پيشنهاد، رئيس يهود بنى نضير ((حى بن اخطب )) (كه از اين وعده ها جان گرفته بود) براى رسول اكرم (ص ) پيغام فرستاد كه ما هرگز از اينجا كوچ نمى كنيم ، هر چه درباره ما تصميم دارى عملى كن .
رسول اكرم (ص ) به محض رسيدن اين پيغام ، صداى تكبيرش بلند شد، همه اصحابش به متابعت از آنحضرت ، تكبير گفتند، در اين هنگام على (ع ) فرمود:
پرچم را برافراش ، و با اصحاب بطرف بنى نضير روانه شو، و آنها را محاصره كن ،
على (ع ) طبق فرمان ، به كمك اصحاب ، به طرف بنى نضير روانه شدند و قلعه هاى آنها را محاصره كردند.
عبدالله بن ابى كه به آنها وعده ها داده و آنها را اغفال كرده بود هيچگونه كمك به آنها نكرد، و همچنين بنى قريظه و هم سوگندهايشان از بنى غطفان ، از آنها يارى ننمودند.
در اين بحران ، رسول اكرم (ص ) دستور فرمود: نخلستان بنى نضير را قطع كنند و آتش بزنند.
بنى نضير از شنيدن اين دستور سخت پريشان و ناراحت شدند، و براى آنحضرت پيام فرستادند كه نخلستان را قطع نكند، بلكه يا آنرا ملك خودش قرار دهد، و يا براى آنها بگذارد.
چند روز از اين جريان گذشت ، يهود بنى نضير كه سخت در فشار بودند، براى رسول اكرم (ص ) پيام فرستادند كه ما حاضريم از ديار خود كوچ كنيم ، به شرط اينكه اموالمان را با خود ببريم .
رسول اكرم (ص ) در پاسخ آنها فرمود:
بقدر يك بار شتر هر يك از شما مى تواند با خود ببرد نه بيشتر.
آنها چند روز ماندند، ولى سرانجام راضى شدند كه به همان پيشنهاد پيامبر (ص ) (بردن يك بار شتر) عمل كنند، مجددا در مورد آن از رسول اكرم (ص ) اجازه خواستند، رسول اكرم (ص ) اين بار فرمود: نه ديگر هيچ حقى نداريد تا چيزى با خود ببريد، اگر ما همراه يكى از شما چيزى ببينيم او را بقتل مى رسانيم .(252)
ناگزير بنى نضير از آن سرزمين كوچ كردند، عده اى به فدك و وادى القرى رفتند و جمعى به طرف شام رهسپار شدند، و اموالشان ملك خدا و رسول اكرم (ص ) شد و چيزى از آن به لشكر اسلام نرسيد.(253)
كارشكنى يهود بنى قريظه و سرانجام ذلت آنها
حى بن اخطب (رئيس يهوديان بنى نضير) در اين بحران ، خود را به مكه رساند، و قريش را بر ضد پيامبر اسلام (ص ) تحريك كرد و طوايف عرب را شديدا بر ضد اسلام و مسلمين برانگيخت ، اين دشمن شناخته شده اسلام شخصا به ميان يهود بنى قريظه رفت و احساسات آنها را با تحريكات گوناگون و وعده ها و وعيدها، بر ضد اسلام به جوش آورد، و رئيس آنها ((كعب بن اسد)) را براى پيمان شكنى و جنگ با پيغمبر راضى كرد با اين شرط كه خودش نيز در جنگ شركت كند.
سپاه احزاب كه از احزاب مختلف تشكيل شده بود، به سوى مدينه براى از ميان برداشتن پيامبر و مسلمين روانه شدند، بنى قريظه در اين موقعيت به آنها پيوستند، طولى نكشيد اطراف مدينه را محاصره نمودند.(254)
اين يهوديان فرصت طلب وقتى كه خود را قوى ديدند، همه عهد و پيمانهاى گذشته را فراموش كرده ، شروع به ناسزاگوئى و فحاشى نسبت به پيغمبر و مسلمين نمودند.
جنگ احزاب به نفع مسلمين ، پايان يافت ، رسول اكرم (ص ) از طرف خدا ماءمور شد كه به طرف ((يهود بنى قريظه )) لشكر بكشد از اينرو على (ع ) را پرچمدار كرد و او را با جمعى روانه قلعه هاى بنى قريظه نمود،
على (ع ) و همراهان 25 روز قلعه هاى آنها را محاصره كردند ادامه محاصره ، آنها را سخت در فشار قرار داد، رئيس آنها (كعب بن اسد) به آنها پيشنهاد كرد كه بايد يكى از سه كار را انجام دهيم :
1- يا اسلام را بپذيريم و به پيامبر اسلام ايمان بياوريم .
2- يا فرزندان خود را به دست خود كشته و شمشيرها را برداريم و از جان خود دست بشوئيم و از قلعه ها بيرون رويم و با لشكر اسلام جنگ كنيم تا آخرين نفر كشته شويم .
3- روز شنبه ، مسلمين مى دانند كه ما جنگ نمى كنيم ، در اين روز مسلمين را غافلگير كرده و با آنها بجنگيم .
بنى قريظه ، پيشنهاد رئيسشان را رد كردند و گفتند: خوب است براى پيامبر اسلام (ص ) پيغام بفرستيم تا ابولبابة بن عبدالمنذر(255) را به سوى ما بفرستد، تا با او در اين باره مشورت كنيم (ابولبابه هميشه خيرخواه آنها بود) پيامبر اسلام (ص ) در پاسخ اين پيشنهاد ابولبابه را نزد آنها فرستاد، آنها وقتى كه ابولبابه را ديدند، گريه و زارى كردند و با او به مشورت پرداختند، و گفتند: چه صلاح مى دانى آيا ما هر چه محمد (ص ) حكم كند بپذيريم ؟ ابولبابه به زبان گفت آرى ، ولى با دست به گلويش اشاره كرد يعنى اگر حكم پيامبر (ص ) را بپذيريد، حكم او اين است كه شما را خواهد كشت .(256)
سرانجام بنى قريظه اعلام كردند كه فرمان رسول خدا (ص ) را درباره خود مى پذيرند آنها چون با قبيله اوس ، رابطه دوستى داشتند، قبيله اوس نزد رسول خدا (ص ) آمده از آنها شفاعت كردند، كار به اينجا رسيد كه هم پيامبر (ص ) و هم يهوديان بنى قريظه قبول كردند كه ((سعد بن معاذ)) كه از قبيله اوس بود، درباره آنها حكم كند.
رسول اكرم (ص ) سعد بن معاذ را با اينكه زخمى و مجروح بود احضار كرد، وقتى كه سعد حاضر شد، آنحضرت مطلب را با او در ميان گذاشت ، و فرمود: براى سعد پيش آمدى شده كه در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنش كننده اى نخواهد ترسيد.
وقتى كه حكميت به ((سعد)) واگذار شد، سعد حكم كرد كه همه مردان بنى قريظه كشته شوند و زنان و فرزندانشان اسير گردند، و اموالشان گرفته شود، رسول اكرم (ص ) حكم سعد را درباره آنها اجرا كرد تا آخرين افرادشان كه 600 يا 700 نفر و به قول بعضى بيشتر بودند جز عده كمى كه قبلا ايمان آورده بودند كشته شدند، تنها يك نفر از مردان آنها به نام ((عمر بن سعدى )) آنهم در جريان عهدشكنى دخالت نداشت ، پا به فرار گذاشت ، و از زنان هم همه اسير شدند جز يك زن كه سنگ آسيا به سر خلاد بن سويد، كوبيده بود و او را به قتل رسانده بود كه در نتيجه آن زن را بحكم قصاص كشتند و به اين ترتيب يهوديان از ميان رفتند، فقط يهود خيبر باقى مانده بود، كه رسول اكرم (ص ) پس از نابود كردن يهود بنى قريظه ، با تشكيل سپاهى روانه خيبر شد و پس از چند روز محاصره قلعه هاى خيبر، على (ع ) پرچم را بدست گرفت و با عده اى روانه قلعه هاى خيبر شد، درب قلعه را از جا كند و مرحب را كه از سركردگان يهود بود به قتل رسانيد، و قلعه ها را يكى پس از ديگرى به تصرف اسلام در آورد.
آنگاه پيامبر (ص ) بقيه يهوديانى را كه در مدينه و اطراف مدينه بودند، بيرون كرد.(257)
اين شدت عمل پيغمبر اسلام (ص ) نسبت به يهود براى اين بود كه آنها در خيانت و عهدشكنى نسبت به مسلمانان لحظه اى آرام نمى نشستند و سد بزرگى در راه اسلام بودند چنانكه اين روحيه در آنها هنوز باقى است .
عهد شكنى همه طوايف يهود از فرازهاى حساس تاريخ كه در آن عهد شكنى و خيانت و عدم وفاى يهود، منعكس شده و نشان دهنده لجاجت و نفاق يهوديان نسبت به مسلمين است ، داستان عهد شكنى همه طوايف يهود با پيامبر اسلام (ص ) است . نفرات يهود بنى قينقاع كه عموما از شجاعترين دلاوران يهود بودند به ششصد نفر مى رسيد، اينها در اطراف مدينه سكونت داشتند، وقتيكه جنگ بدر بين مسلمين و كفار درگرفت ، در اين بحران خطرناك كه نقطه حساس وفاى به پيمان بود، آنها پيمان شكنى كردند (و به زيان مسلمين و به نفع دشمن دست به كار شدند).
لجاجت و نفاق يهوديان نسبت به مسلمين
هنگامى كه رسول اكرم (ص ) به مدينه مهاجرت فرمود، در اطراف مدينه طوايف مختلفى از يهود سكونت داشتند كه به طور كلى به سه طايفه منشعب مى شدند بنامهاى :
1- طايفه بن قينقاع .
2- طايفه بنى النضير.
3- طايفه بنى قريظه .
پيامبر اكرم (ص ) نخست همه اين طوايف را كه اوصاف پيغمبر اسلام را در تورات خوانده و مى شناختند به اسلام دعوت كرد، ولى آنها دعوت پيامبر (ص ) را رد كردند، رسول اكرم (ص ) با در نظر گرفتن شرائط زيست مسلمين و جنگهاى آينده و دشمنان بسيار از هرسو، وجود اين طوايف يهود را در اطراف مدينه ، مضر و خطرناك مى دانست از اينرو با آنها پيمان محكم برقرار كرد، كه نه تنها در حوادث كمك به دشمن نكنند، بلكه به عكس در بحرانها به مسلمين كمك كنند.
آنها با اينكه پاى اين پيمان را امضا كرده بودند، هنگامى كه وقت وفاى به پيمان فرا مى رسيد. با كمال بى پروائى ، پيمان خود را مى شكستند و به دشمن مى پيوستند، عجيب اينكه در تاريخ سراغ نداريم كه حتى به عنوان نمونه ، مثلا دسته اى از طوايف يهوديان به عهد و پيمان خود وفا كنند.(251)
براى توضيح مطلب كافى است كه در اينجا بطور فشرده به بيان پيمان شكنى هر يك از طوايف سه گانه نامبرده بپردازيم :
پيمان شكنى يهود بنى قينقاع و سزاى آن
رسول اكرم (ص ) از پيمان شكنى آنها سخت آزرده شد، نيمه شوال آن سال كه بيست و چند روز بيشتر از واقعه بدر نگذشته بود، به سوى يهود بنى قينقاع لشكر كشيد تا آنها را سركوب كند، و سزاى پيمان شكنى آنها را بآنها برساند.
آنها در برابر لشكر اسلام نتوانستند مقاومت كنند، بلكه به قلعه هاى خود پناهنده شدند، و همچنان تا 15 روز در محاصره بسر مى بردند تا اينكه خودشان حاضر شدند كه فرمان رسول اكرم (ص ) را بپذيرند و او هر حكمى درباره جان و مال و فرزندانشان كرد قبول نمايند.
رسول اكرم (ص ) دستور داد، همه را كت بسته حاضر كنند، ولى ((عبدالله بن ابى سلول )) كه با آنها هم سوگند بود، وساطت كرد و در وساطت اصرار نمود، سرانجام رسول اكرم كه اطراف مدينه را براى سكونت آنها پايگاهى خطرناك بر ضد اسلام مى دانست ، دستور صادر كرد كه آنها اطراف مدينه را تخليه كنند.
يهود بنى قينقاع به حكم پيامبر (ص ) مجبور شدند كه از آنجا كوچ كنند، ناچار با زن و فرزند خود به سرزمين ((اذرعات شام )) كوچ كردند پس از آن رسول اكرم (ص ) اموالشان را به عنوان غنيمت گرفت .
فرزدق در راه هدف تبعيد و زندانى مى شود گويا خميره فرزدق با حب خاندان پيامبر (ص ) سرشته شده بود، او همواره در دفاع از حريم آنان با شمشير بيان و حربه زبان با دشمنانشان پيكار مى كرد.
جالب اينكه هيچگونه طمع و چشم داشتى به صله آنها نداشت بلكه فقط بيان شايستگى آنها را براى زمامدارى عالم اسلام و شرح ستمكاريهاى بنى اميه را وظيفه خود مى دانست .
جالبتر اينكه گاهى مدح و دفاع او از اهلبيت (ع ) جان او را به مخاطره مى انداخت ، ولى با كمال شهامت ، قفل سكوت را مى شكست ، و زبان به مدح و دفاع از اهل بيت (ع ) و سركوبى دشمن مى گشود.
ابن طلحه شافعى در مناقب خود مى نويسد:
پس از ملاقات فرزدق با امام حسين (ع ) در راه مكه ، پسر عموى فرزدق به وى گفت : اين حسين (ع ) بود؟
فرزدق گفت :
آرى بخدا سوگند اين ، فرزند بهترين خلق خدا و بالاترين كسانى كه بر زمين هستند بود، قبل از اين ، اشعارى در شاءنش گفته ام ، در گفتن اين اشعار هيچگونه توقع صله او را نداشتم ، فقط براى خدا و آخرت گفته ام (243)
يكى از اشعار آبدار و معروف او قصيده اى است كه در مكه كنار خانه خدا، در برابر هشام بن عبدالملك نزد هزاران نفر با بيانى غرا در مدح امام سجاد (ع ) و دفاع از حريم او گفته و مورخين سنى و شيعه آن را نقل كرده اند، و شرح آن اين است :
زمانى كه هشام بن عبدالملك (دهمين خليفه اموى ) هنوز وليعهد بود و بنى اميه در اوج اقتدار بسر مى بردند، هشام با جمعى در مراسم حج شركت كرد، ولى هنگام طواف ، ازدحام جمعيت آنقدر بود كه هر چه كرد تا حجرالاسود (244) را لمس كند نتوانست ، مردم با يك لباس و يك زبان چنان در احساسات پاك دينى غرق بودند كه قدرت مادى و شخصيت ظاهرى هشام به ذهنشان نمى آمد، شكوه كعبه و عبادت همه جا را در پرتو خود قرار داده بود.
در اين غوغا كه شاميان اطراف شام را گرفته بودند و ازدحام جمعيت را مى نگريستند، ناگاه ديدند شخصى كه آثار عبادت و پرهيزكارى و عظمت از سيمايش پيدا است ، و بسان ديگران جامه ساده پوشيده با كمال متانت به طواف كعبه پرداخت و بعد به طرف حجرالاسود متوجه شد، مردم تا چشمشان به او افتاد همگى باحترام او راه باز كردند و كوچه دادند، او با كمال آرامى حجرالاسود را استلام كرد.
اين پيش آمد، براى هشام و اطرافيانش بسيار گران آمد، هشام از شدت خشم ابدا سخن نمى گفت و همچنان خشم آلود نگاه مى كرد در اين حال يكى از شاميان رو به هشام كرد و گفت :
اين شخص كه اين چنين مورد احترام مردم قرار گرفت كيست ؟
هشام كاملا او را مى شناخت كه امام سجاد (ع ) است ، ولى تجاهل كرد و گفت نمى دانم اين مرد كيست ؟
هيچ كس قدرت تكلم در برابر هشام سفاك را نداشت ، ولى فرزدق در آنجا حاضر بود، از سطوت هشام نهراسيد، قفل سكوت را در هم شكست و از فرصت استفاده كرد، به پيش آمد و گفت :
من او را خوب مى شناسم .
شامى پرسيد او كيست ؟
فرزدق ، در برابر هشام قصيده غراى خود را با كمال شهامت درباره شناساندن امام سجاد (ع ) چنين خواند:
هذا الذى تعرف البطحاء وطاته
والبيت يعرفه و الحل والحرم
هذا ابن خير عبادالله كلهم
هذا التقى النقى الطاهر العلم
اذا راءته قريش قال قائلها
الى مكارم هذا ينتهى الكرم
يكاد يمسكها عرفان راحته
ركن الحطيم اذا ما جاء يستلم
وليس قولك من هذا بضائره
قصيده فوق بيش از چهل شعر است ، كه براى رعايت اختصار به همين چند شعر اكتفا شد.(246)
العرب تعرف من انكرت والعجم (245)
(از همين قصيده كه بالبداهه سروده شده است مى توان به اوج فصاحت و بلاغت فرزدق و اقتدار او در ادبيات و مهارت و زبردستى او در شعر و بيان پى برد).
هشام با شنيدن اين قصيده ، آنچنان در آتش خشم فرو رفت ، كه دستور داد مستمرى فرزدق را از بيت المال قطع كردند، و او را به ((عسفان )) (بين مكه و مدينه ) تبعيد و در آنجا زندانى نمودند.
ولى فرزدق در راه حمايت از حق و اهلبيت (ع ) از اين پيش آمد هيچگونه نگران و ناراحت نشد بلكه در همان زندان به هجو و انتقاد هشام پرداخت از اشعار او در هجو هشام در زندان اين است :
اءيحبسنى بين المدينة والتى
اليها قلوب الناس يهوى منيبها
يقلب راءسالم يكن راءس سيد
((آيا مرا حبس مى كند بين مدينه و آنجا كه دلهاى مؤ منان متوجه آنجا است و بآنجا ميل مى كند (يعنى مكه ) او (هشام ) سر را مى گرداند، ولى سر او سرور نيست (لياقت رهبرى ندارد) و چشم را مى گرداند ولى چشم او احول و داراى عيوب است .))
و عينا له حولاء باد عيوبها
وقتى كه هجو و انتقاد فرزدق را به هشام گزارش دادند، هشام دستور داد تا او از زندان بيرون آورده و به جانب كوفه روانه سازند.
امام سجاد (ع ) چون از جريان مطلع شد با توجه به اينكه مستمرى او را قطع كردند، مبلغى پول (دوازده هزار درهم ) براى فرزدق فرستاد، فرزدق پول را نگرفت و پيغام داد كه من براى خدا و دفاع از حق آن قصيده را گفته ام ، امام سجاد (ع ) بار ديگر آن مبلغ را فرستاد و پيام داد كه ما از نيت پاك تو اطلاع داريم ، ولى اين كمك را از ما بپذير، اين كمك به پاداش اخروى تو ضرر نمى رساند، و فرزدق را قسم داد كه آنرا بپذير، آنگاه فرزدق آن مبلغ را پذيرفت .
مرحوم ((جامى )) (247) شاعر معروف ، قصيده فوق را به شعر فارسى ترجمه كرده و در كتاب سلسلة الذهب خود آنرا آورده است (248) و در آن كتاب گويد:
زنى از اهالى كوفه ، پس از فوت فرزدق ، وى را در خواب ديد، و از احوالش جويا شد.
فرزدق گفت خداوند به خاطر اين قصيده كه در شاءن امام سجاد (ع ) گفته ام از گناهان من در گذشت .
نيز از گنجى شافعى كه يكى از علماى معروف اهل تسنن است نقل مى كند كه ((قرطبى )) (از معاريف اهل تسنن ) گفت :
اگر براى فرزدق در پيشگاه خدا هيچ عمل نيكى نباشد، به خاطر اين قصيده به بهشت مى رود، زيرا اين قصيده را در راه دفاع از حق در برابر هشام كه در اوج اقتدار بود گفته است .(249)
فرزدق با اين همت مردانه و هدف عالى همچنان به حمايت از حق و دوستى اهلبيت (ع ) مى زيست تا اينكه بسال 110 هجرى (يا 120 هجرى ) در سن صد سالگى يا صد و سى سالگى در بصره از دنيا رفت .
خبر فوت اين آزاد مرد شيعه ، دل شيعيان و علاقمندان به اهلبيت و دوستداران ادب را پريشان و داغدار كرد.
اديب معروف ((جرير)) از شنيدن خبر فوت فرزدق ، سخت گريست و گفت :
به خدا سوگند من مى دانم كه از عمرم اندكى باقى نمانده است ما در يك جمع بوديم و با هم پيوند داشتيم ، كم است كه كسى از دنيا برود، مگر اينكه ضد او يا دوست صميمى او نيز بزودى به آن ملحق خواهد شد.(250)